روزهای آخر انتظار
سلام به بهانه قشنگه زندگیم ... پسر نازم دیگه چیزی نمونده که اون تنه نازنینتو توی آغوش بگیرم و با انگشتم صورت ماهتو نوازش کنم... هم من هم تو و هم بابایی خوشحالیم و بی تاب...لحظه ای که به دنیا بیای میخوام زود بغلت کنم تا حرارت این بی قراریهام کمی فروکش کنه ....و قطعاً اون لحظه یکی از طلائی ترین لحظات زندگیمه . خب بهتره ماجراهای این چند روز رو بنویسم تا بدونی چی شد و چی رفت گلم ... مهمترین خبر اینکه دیروز رفتم دکتر واسه چکاب و شنیدن صدای قلبت ...خدا رو شکر دکتر که صدای قلبتو گوش کرد گفت خیلی خوبه . فقط وزن اضافه نکرده بودم که از دکتر پرسیدم گفت وزنشم خوبه و اگه خدا بخواد یه زایمانه نقلی خواهی داشت ...خوشحال شدم .بعدشم...
نویسنده :
مامان ساره
23:27