به عشق تو ...
سلام پسر عزیزم ....
و سلام دوستای خوبم...
حس این روزای من مثل بچه ای هست که قراره به زودی بابا و مامانش چیزی رو که بهش قول داده بودن رو واسش بخرن....یه اشتیاق خاص واسه رسیدن به چیزی که خیلی دوسش داری ...
من و بابایی لحظه های انتظار رو به عشق دیدن صورت ماهت به خوبی میگذرونیم قشنگم...
امروز خیلی خوشحالم...چون اولین کاردستی رو به عشق تو درست کردم و هیچ کس نمیتونه درک کنه که من چه قدر خوشحالم...
چند وقت پیش رفتم تو سایت لارا که البته لینکش کردم و ازش استفاده میکنم ...و یه منگوله کاموایی دیدم که خوشم اومد ازش و چند روز پیش که من و بابا آرش با هم رفتیم بازار رامشیر یه دونه کاموای آبی خریدم و دیشب مشغولش شدم.اولی رو که خراب کردم ولی دومی خیلی خوشگل شد ..راستش هرچی نگاش میکنم سیر نمیشم ...آخه این اولین چیزیه که من واست درست کردم .تازه بعدش تا دیر وقت بیدار موندم و یکی دیگه هم درست کردم...تازه مامان جونم هرچی کاموا داشت داد به من تا واست توپ کاموایی درست کنم....بابایی که رفته ایذه وقتی شنید خیلی خوشحال شد گلم...
آرش جان هر لحظه که این مطلب رو میخونی بدون که
**خیلی دلم واست تنگ شده**
این پایین عکسشو میذارم ببینی...امیدوارم خوشت بیاد پسرم
از صمیم قلبم دوستت دارم