ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

گل پسر

دومین خاطره مامان

  بازم سلام ... امروز دوشنبه 24 تیره . گل قشنگم ! امروز پول دادم به دایی سید حسین رفت واسه شما 3 بسته پوشک کوچولو خرید که گذاشتم  خونه مامان جون اینا( دست دایی درد نکته ) بابا آرش مهربون هم نشسته بود پای لب تابه دایی . وقتی نشونش دادم ، خیلی خوشحال شد .از من گرفتشون و قربون صدقه ی شما رفت .نمیتونی تصورش کنی که بابا چقدر بیتابه دیدنته عزیزم ... بابا آرش خیلی دوستت داره ... راسنی ....این اولین پوشکی بود که واست گرفتیم ...                                &nb...
23 شهريور 1392

هفته 28 نی نی کوچولو

 سلام عشق مامانی !خوبی عزیزم ؟ نازنین مامان ! شما از دیروز وارد هفته 28 شدی ... کم کم داری مرد میشی نفسم ...خیلی واسم قشنگه که شما چشماتو الان باز کردی و دور و ورتو نگاه میکنی..میمیرم واسه اون لحظه ی قشنگی که چشمای نازتو به چشمای مامانی میدوزی عزیزم ...نمیدونی چقدر بی تابه اون لحظه ام .این روزا منو بابایی بیشتر در مورد شما و برنامه هایی که واسه شما داریم حرف میزنیم و این خیلی لذت بخشه گلم ... راستی تو الان اینجوری هستی ...ببین .. . در این هفته جنین بیست و هشت هفته ای است. چین و چروکهای سطح مغز رشد پیدا می کنند. تحقیقات نشان داده است که هوشمندی از همین دوره از جنینی شکل می گیرد. وقتی که سطح مغز بزرگتر می شود، سلولها...
23 شهريور 1392

اومدن مامان جون و مرتب کردن کمد گل پسر

سلام بهترینه مامان....سلام مسافر کوچولوی مامان....خیلی دوستت دارم زندگی من... این روزا گل قشنگ مامان اینقدر توی دلم شیطونی میکنی که دوست دارم از خوشحالی فریاد بزنم ...کلاً در طول روز و شب همش در حال تکون خوردنی عزیزم.... دیروز از صبح که بیدار شدم کلی آهنگ شاد گذاشتیم من و عمه لیلا....بابایی هم که روز کار بود عصری اومد خونه ...جدیداً وقتی میاد با شما هم سلام و علیک گرمی می کنه... امروز بابایی زودتر از من بیدار شد و صبحانه رو آماده کرد بعدشم رفت بیرون دنبال کاراش ...از صبح خیلی دلم گرفته بود کارام رو انجام دادم ..بابایی هم اومد خونه ، ساعت طرفای 12 بود که مامان جون زنگ زد و گفت عصری میاد پیشمون...خیلی وقته که همدیگه رو ند...
18 شهريور 1392

عکس لباسای مسافر کوچولوی مامان و بابا

سلام قند عسل مامانی ... امروز اومدم عکس چند تا از لباسای خوشمزتو بذارم توی وبلاگت قشنگم چندتا از چیزایی که تا الان که توی هفته 27 هستی رو میزارم گلم ....ببین تو چقدر کوچمولوی که باید اینا رو بپوشی نفسم ..وااااااااای ...قربون دست و پای کوچولوت برم ....                        اینو بابایی واست خریده ..ببین چقدر خوش سلیقه ست                                     واای اینو ببین .....اینم بابایی گرفته ؟  آره عزی...
18 شهريور 1392

<no title>

سلام قشنگم سلام بازم دوست دارم اینجا باهات حرف بزنم  امروز  شور و اشتیاق خاصی دارم   هر صبح که از خواب بلند میشم وقتی یادم میاد تو فرشته قشنگم که یه نی نی  تو دلت داری کلی خوشحال میشم و خدا رو هزار بار شکر میکنم از وقتی تو دلم خونه کردی آفتاب یه رنگه دیگه است . زندگی قشنگ تر شده . و من چه عاشقونه دارم لحظه انتظار سبز و میگذرونم تا بهتون برسم به نی نی  که با اومدنش به خونمون بهار و جاودانه میبخشه و ما دیگه غصه ای نداریم بازم یاد گذشته افتادم راستی گلم بدون تو چطوری و به چه امیدی نفس میکشیدم ؟ یاد اینکه اگه تو الان نبودی  عصبیم میکنه ولی خدا خواست و اومدی پیشمون کوچلوی ما بابایی هم که همیشه هلاکته کوچولوی من و هم...
16 شهريور 1392

به عشق گل پسر

امروز 92/5/27 و من اولین نوشته هام رو تقدیم به گل پسرم ، ارشیای دوست داشتنیه مامان و بابا میکنم .. قشنگم ! شما الان توی هفته 24 هستی و تکون خوردنات هر روز بیشتر و بیشتر میشه (به فول بابا آرش قشمره )... پسره خوشگلم ! من قبلاً چند تا خاطره توی دفترچه ای که بابایی بهم داده نوشتم اول اونا رو میذارم تا بخونی ....صورت ماهتو میبوسم ... مادر جون ...پسر گلم ! امروز 22 تیره و من امروز تکون خوردنتو بیشتر از همیشه احساس میکنم و وجودم پر از شادی و عشق میشه و در آرامش مطلق ، تن کوچولوت رو ، توی بدنم حس میکنم و توی این لحظه ها به بابا آرش ( که پیشمون نیست) فکر میکنم و اون رو هم توی این شادی شریک میکنم .... دوست...
16 شهريور 1392

سومین و آخرین خاطره مامان ساره

سلام ... امروز 25 تیره و ساعت خونه 10:47 رو نشون میده . من دراز کشیدم ...بابا آرش تازه رفت اهواز .خیلی دوست داشت تکون بخوری ولی قشنگم شما کم تکون خوردی ... حالا داری تکون میخوری .دستمو گذاشتم روی شکمم و تکون خوردنتو لمس میکنم.... عاشقتیم .... بابایی روزه بود به خاطره همین هم زود رفت که روزش باطل نشه ...منم دوست داشتم باهاش برم خونه خودمون ، ولی به خاطره نی نی کوچولو نمیرم و دوریه بابایی رو با تموم سختی هاش تحمل میکنم و کاش میدونستی چقدر دوریش واسم سخته گلم .. ...                                                   ...
16 شهريور 1392

<no title>

سلام نمیدونم چرا این اواخر روزا اینقدر کند میگذرن..نمیدونم شایدم ما خیلی کم تحمل شدیم.. الان که دارم این تایپیک رو مینویسم ، کوچولوی نازم داره دست و پای کوچیکش رو تکون میده و به مامان ساره امید و دلگزمی میده .راستی ارشیای نازم الان توی هفته 24 ..یعنی این خصوصیت ها رو داره: <...
16 شهريور 1392

<no title>

سلام ... چند وقتیه که میخوام بیام و خاطره های قشنگمو بنویسم ... ولی خب نشد دیگه تا امروز ...راستی امروز وارد هفته ی 26 شدی پسر گلم . بهت تبریک میگم قند عسلم و البته کلی هم شیطون شدی و خودت خبر نداری .نمی دونی ....نمیدونی ...چقدر عاشقتم.میخوام تمام چیزایی که توی این مدت گذشت رو واست تعریف کنم .کاش تو هم میتونستی ماجراهایی که واست توی دل مامانی اتفاق میافته واسم تعریف کنی ... سه شنبه 22 شهریور ساعت حدوداً 10 شب بود که بابا جون از مشهد برگشت ...ننه جون پیشمون بود چون دایی علی اینا رفته بودن شیراز .خیلی از اومدن باباجون خوشحال شدیم .همون موقع بود که زنگ زدیم واسه ددایی سید حسن و خبردار شدیم که محل خدمتش افتاده ایرانشهر...
16 شهريور 1392

اولین سکسکه گل پسر

سلام امروز 12 شهریوره ...یکی از قشنگترین تجربه های دوران بارداری رو امروز داشتم صبح زود که واسه نماز بیدار شدم بعد از اینکه نماز خوندم ...یا نه وسطای نماز بود که احساس کردم یه چیزی پایین شکمم کوچولو کوچولو تکون میخوره ولی مثل تکون خوردن همیشگی نبود و یه ریتم بود ...بعد که بیشتر دقت کردم تازه متوجه شدم اینقدر که توی سایتا مینویسن سکسکه جنین مثل چکیدن قطره ست یعنی چی. وااااااای ...عشقم تو داشتی سکسکه میکردی اونم تو دل مامانی ...کم کم داری بزرگ میشی پسرم . دوستت دارم ...                                                   ...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد