سومین و آخرین خاطره مامان ساره
سلام ...
امروز 25 تیره و ساعت خونه 10:47 رو نشون میده .
من دراز کشیدم ...بابا آرش تازه رفت اهواز .خیلی دوست داشت تکون بخوری ولی قشنگم شما کم تکون خوردی ...
حالا داری تکون میخوری .دستمو گذاشتم روی شکمم و تکون خوردنتو لمس میکنم....
عاشقتیم ....
بابایی روزه بود به خاطره همین هم زود رفت که روزش باطل نشه ...منم دوست داشتم باهاش برم خونه خودمون ، ولی به خاطره نی نی کوچولو نمیرم و دوریه بابایی رو با تموم سختی هاش تحمل میکنم و کاش میدونستی چقدر دوریش واسم سخته گلم .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی