اومدن مامان جون و مرتب کردن کمد گل پسر
سلام بهترینه مامان....سلام مسافر کوچولوی مامان....خیلی دوستت دارم زندگی من...
این روزا گل قشنگ مامان اینقدر توی دلم شیطونی میکنی که دوست دارم از خوشحالی فریاد بزنم ...کلاً در طول روز و شب همش در حال تکون خوردنی عزیزم....
دیروز از صبح که بیدار شدم کلی آهنگ شاد گذاشتیم من و عمه لیلا....بابایی هم که روز کار بود عصری اومد خونه ...جدیداً وقتی میاد با شما هم سلام و علیک گرمی می کنه...
امروز بابایی زودتر از من بیدار شد و صبحانه رو آماده کرد بعدشم رفت بیرون دنبال کاراش ...از صبح خیلی دلم گرفته بود کارام رو انجام دادم ..بابایی هم اومد خونه ، ساعت طرفای 12 بود که مامان جون زنگ زد و گفت عصری میاد پیشمون...خیلی وقته که همدیگه رو ندیدیم و چون من نمیتونم برم اونجا اونا اومدن....راستش از وقتی مامان شدم بیشتر مادر خودمو درک میکنم و میدونم چقدر دوست داره دستای منو بگیره شاید بیشتر از انتظاری که من میکشم گلم....
خلاصه ...خوشحال بودم...عصری که بیدار شدم خونه رو همراه عمه لیلا مرتب کردیم بابایی هم رفت تا سوپری و اومد...ساعت طرفای 5:30 بود که مامان جون اومد...بغلش کردم و بوسیدمش.بابا آرش باید میرفت سر کار...به خاطر همین نتونست زیاد بمونه وخداحافظی کرد و رفت....بای بای بابایی
بعد یه لطف بزرگ بهم کرد و اومد تمام کمدای خونه رو به بهانه مرتب کردن کمد ارشیا مرتب کرد و همش مواظب من بود مثل همیشه یه فرشته ی مهربون بود...
راستی عزیزم ما امسال نمیتونیم واسه شما اتاق جداگانه بذاریم ...آخه خونه کوچیکه و قراره نزدیکای یک سالگیت که رفتیم توی خونه ی خودمون واست سرویس خواب کامل بگیریم ...ان شاءالله.
به خاطر همینم یه کمد کامل واست خالی کردیم که وقتی پر شد عکسشو حتماً میذارم که ببینی....
طرفای غروب باباجون اومد دنبال مامان جون و رفتن رامشیر...
روز خوبی بود عزیزم...