ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر

به عشق گل پسر

امروز 92/5/27 و من اولین نوشته هام رو تقدیم به گل پسرم ، ارشیای دوست داشتنیه مامان و بابا میکنم .. قشنگم ! شما الان توی هفته 24 هستی و تکون خوردنات هر روز بیشتر و بیشتر میشه (به فول بابا آرش قشمره )... پسره خوشگلم ! من قبلاً چند تا خاطره توی دفترچه ای که بابایی بهم داده نوشتم اول اونا رو میذارم تا بخونی ....صورت ماهتو میبوسم ... مادر جون ...پسر گلم ! امروز 22 تیره و من امروز تکون خوردنتو بیشتر از همیشه احساس میکنم و وجودم پر از شادی و عشق میشه و در آرامش مطلق ، تن کوچولوت رو ، توی بدنم حس میکنم و توی این لحظه ها به بابا آرش ( که پیشمون نیست) فکر میکنم و اون رو هم توی این شادی شریک میکنم .... دوست...
16 شهريور 1392

سومین و آخرین خاطره مامان ساره

سلام ... امروز 25 تیره و ساعت خونه 10:47 رو نشون میده . من دراز کشیدم ...بابا آرش تازه رفت اهواز .خیلی دوست داشت تکون بخوری ولی قشنگم شما کم تکون خوردی ... حالا داری تکون میخوری .دستمو گذاشتم روی شکمم و تکون خوردنتو لمس میکنم.... عاشقتیم .... بابایی روزه بود به خاطره همین هم زود رفت که روزش باطل نشه ...منم دوست داشتم باهاش برم خونه خودمون ، ولی به خاطره نی نی کوچولو نمیرم و دوریه بابایی رو با تموم سختی هاش تحمل میکنم و کاش میدونستی چقدر دوریش واسم سخته گلم .. ...                                                   ...
16 شهريور 1392

<no title>

سلام نمیدونم چرا این اواخر روزا اینقدر کند میگذرن..نمیدونم شایدم ما خیلی کم تحمل شدیم.. الان که دارم این تایپیک رو مینویسم ، کوچولوی نازم داره دست و پای کوچیکش رو تکون میده و به مامان ساره امید و دلگزمی میده .راستی ارشیای نازم الان توی هفته 24 ..یعنی این خصوصیت ها رو داره: <...
16 شهريور 1392

<no title>

سلام ... چند وقتیه که میخوام بیام و خاطره های قشنگمو بنویسم ... ولی خب نشد دیگه تا امروز ...راستی امروز وارد هفته ی 26 شدی پسر گلم . بهت تبریک میگم قند عسلم و البته کلی هم شیطون شدی و خودت خبر نداری .نمی دونی ....نمیدونی ...چقدر عاشقتم.میخوام تمام چیزایی که توی این مدت گذشت رو واست تعریف کنم .کاش تو هم میتونستی ماجراهایی که واست توی دل مامانی اتفاق میافته واسم تعریف کنی ... سه شنبه 22 شهریور ساعت حدوداً 10 شب بود که بابا جون از مشهد برگشت ...ننه جون پیشمون بود چون دایی علی اینا رفته بودن شیراز .خیلی از اومدن باباجون خوشحال شدیم .همون موقع بود که زنگ زدیم واسه ددایی سید حسن و خبردار شدیم که محل خدمتش افتاده ایرانشهر...
16 شهريور 1392

اولین سکسکه گل پسر

سلام امروز 12 شهریوره ...یکی از قشنگترین تجربه های دوران بارداری رو امروز داشتم صبح زود که واسه نماز بیدار شدم بعد از اینکه نماز خوندم ...یا نه وسطای نماز بود که احساس کردم یه چیزی پایین شکمم کوچولو کوچولو تکون میخوره ولی مثل تکون خوردن همیشگی نبود و یه ریتم بود ...بعد که بیشتر دقت کردم تازه متوجه شدم اینقدر که توی سایتا مینویسن سکسکه جنین مثل چکیدن قطره ست یعنی چی. وااااااای ...عشقم تو داشتی سکسکه میکردی اونم تو دل مامانی ...کم کم داری بزرگ میشی پسرم . دوستت دارم ...                                                   ...
16 شهريور 1392

خرید واسه گل پسر

سلام پسر گلم امروز من و عمه لیلا و بابا آرش با هم رفتیم واسه خونه خرید کنیم ...وقتی توی فروشگاه مشغول خرید کردن بودیم چشممون افتاد به چندتا وسیله نی نی .... بابا آرش گفت از اینا واسه پسرمون برداریم....وااااای گلم نمیدونی چقدر خرید کردن واسه شما رو دوست دارم .... منم یه دونه زیر انداز شکل pooh  و یه بسته محاقظ کهنه بچه و البته یه بسته پوشک مارک بارلی خریدم چون تعریفشو زیاد شنیدم فقط از این مارک میخوام وات بخرم نفسم ... بعدش رفتیم دکتر چون مامانی یه کم حالش بد بود و بعد از اونم من و عمه لیلا رفتیم خونه عمه شیلا و بابایی با استاد احمدی رفتن جلسه ....که خیلی طول کشید چون این روزا بحث انتخاب شهردار داغه داغه ... را...
16 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد