ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

گل پسر

بدون عنوان

1392/9/5 16:19
نویسنده : مامان ساره
436 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  به همه ی دوستای عزیزم...

مخاطب این پست فقط شمایید ...

راستش امروز روز سختیه واسم...آخه نی نیم از صبح تا حالا به نسبت روازای قبل خیلی کم تکون خورده و من خیلی نگرانشم ...تازه الان 2 روزه که وارد هفته چهل شدم و در حالیکه انتظار شروع درد رو میکشم وضعیت داره اینجوری پیش میره...آقا آرش بابای مهربون ارشیا هم سر کاره و غروب میاد خونه...اونم خیلیه تو فکره و هر چند دقیقه یه بار زنگ میزنه...راستش گاهی اوقات تکون میخوری ولی فقط حالت کش و قوس داره نه مثل همیشه تاب خوردن و لگد بارون کردن....

قراره اگه تا غروب همینطور پیش رفت که خدا نکنه ...با بابایی بریم پیش دکتر...چون دکتر این سری بهم گفت اگه تکون های بچه کم شد زود برم بیمارستان ...

خدایا خواهش میکنم مواظب فرشته ی کوچولوت باش و اونو سالم بیار پیشمون....التماست میکنم....

وااای چه لحظه های سختیه .... دوستانی که این پست رو میخونن فقط ازشون میخوام از ته قلبشون واسم دعا کنن.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

آزی
5 آذر 92 16:47
ساره جان اصلا نگران نباش .مطمئن باش همه چیز خوب پیش میره و عرشیا سالم میاد بغلت ...منظرم بیای و خبرای خوب واسمون بیاری
مامان ساره
پاسخ
سلام آزی جون ...خدا کنه گلی .من که هنوز منتظرم ....ممنون که اومدی سر زدی و دعا کردی واسم .
مامان نگين
5 آذر 92 21:28
سلام ساره جان خيلي خوشحالم كردي به وبلاگ پسرم سر زدي ازت ممنونم انشاالله كه مشكلي پيش نميادو پسمل گلتو سلامت بغل ميكنياصلا به دلت بد راه نده عزيزم.من با كمال ميل لينك كردم انشاالله دوست هاي خوبي براي هم باشيم
مامان ساره
پاسخ
سلام مامان نگین گل !خواهش میکنم و ممنون که لینک کردی و بهم سر زدی ...و بابت دعای خوشگلت هم تشکر ...بازم بیا پیشم ....بای
زهرا
5 آذر 92 21:54
واااااااااااااااااااااااااایی اللهی بگردم عزیزم حتما برات دعا میکنم نی نی جونت بسلامتی بدنیا بیاد.....اصلا نگران نباش ان شاالله هیچی نیست گلم.......بی خبرمون نذار
مامان ساره
پاسخ
سلام زهرا جان ...مرسی که بهم سر میزنی ...و ممنون که واسم دعا کردی ....چشم خیلی زود پست جدید میزارم و خبرا رو میدم بهتون.بوس
مامان محمدامین
7 آذر 92 0:26
عزیز دلم هیچ نگران نباش...فقط حتما برو دکتر که خیال خودت هم راحت بشه.راستش منم سر محمدامین میخواستم سزارین شم ولی نینی یهو تکوناش کم شد این در حالی بود که 3 روز مونده بود به زایمانم ما هم سریع رفتیم بیمارستان دکترم بعد معاینه گفت بهتره که زودتر به دنیا بیاد و من بردا صبحش عمل شدم...حالا ایشا... ارشیا خوشگل خاله هم صحیح وسالم و به موقع میاد تو بغلت عزیزم...فقط ترو خدا مارو هم دعا کن خیلی. منتظر خبر به دنیا اومدنش هستیم سلام مامان محمد امین جان ...مرسی از اینکه با حرفات بهم کمک کردی ...چشم دعا میکنم واست عزیز تو هم منو فراموش نکن ...بازم تنکس بای
مامان نی نی
7 آذر 92 11:49
سلام خانمی برات دعا میکنم زایمان راحت و نی نی سالمی داشته باشی..
مامان ساره
پاسخ
بازم ممنون که اومدی و باعث دلگرمیم شدی ...بابت دعای خوبت هم تشکر خانمی
تارا
7 آذر 92 15:24
سلام عزیزم انشالله هرچه زودتر نی نی بیادبغلت صحیح وسالم
مامان ساره
پاسخ
سلام تارا جان ..ممنونم .این روزا خیلی به دعاتون احتیاج دارم ...بازم ممنون گلی
قاصدک
8 آذر 92 21:53
ساره جان اصلا اصلا نگران نباش. اینا طبیعی . دستتو بزاری روی شکمتو 7 تا سوره حمد و 4 قل بخون برای سلامتیش. انشاءلله هیچی نیست. مهم اینکه تکون میخوره. نگران نباش. در ضمن عزیز لینتکت کردم
107...
24 اسفند 92 12:35
و باز هم، نوشته هاي بي مخاطب من ...!!!!! . . . . باز هم، قلم به دست گرفته ام، تا بنويسم.... از شب... از روز ........ از گذشته هاي دور و نزديک ............... ديروز از پي گناهي سنگين، گذشته ام را مرور کردم از پي تقلبي بزرگ، دفاتر دبستان را ورق زدم انقدر بي خيال از بازگشتنت گفتي(M) که گمان کردم سر به سر اين دل ساده مي گذاري..!!!! به خودم گفتم: اين هم يکي از شوخي هاي شاد کننده ي توست ولي اغاز اواز بغض گرفته ي من، در کوچه هاي بي دارو درخت خاطره بود..!! هاشور اشک بر نقاش چهرام و عذاب شاعر شدن، در اوار هر چه واژه ي بي چراغ ...!!!!! بايد مي فهميدم، که چرا مجازاتم کرده اي...؟!؟!؟؟!؟!؟؟؟؟؟!!!؟؟؟!؟! شايد، قتل مورچه هايي که در خيابان به کف کفش من مي چسبيدند اين تبعيد را معنا کند ... يا شيشه اي که با توپ سه رنگ من، در بعد از ظهر تابستان 10 سالگي شکست، يا سنگي که با دست من، کلاغ حياط مادر بزرگ را فراري داد و يا نفرين ناگفته ي گدايي.... که من با سکه ي نصيب نشده ي او، براي خودم بستني خريدم.......!!!!!!!! و گر نه، من که به هلال ابروي تو، در بالاي ان چشم هاي جادويي جسارتي نکردم .....!!!!!!!! امروز هم، به جاي خونبهاي ان مورچه ها 10 حبه قند در مسير مورچه هاي حياطمان گذاشتم براي ان پنجره ي قديمي، شيشه ي رنگي خريدم و يک سير پنير به کلاغ خانه ي مادربزرگ و يک اسکناس سبز به گداي در به در خيابان دادم....!!!! پس تو را به جان اين همه ترانه، ديگر نگو بر نمي گردي(M) ادامه دارد........
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد