لحظات شیرین انتظار
سلام ....
فکر کنم دیگه چیزی نمونده ....بعد از یه سفر یه روز و نیمه به رامشیر و برگشتن زیر شکمم شروع کرده به درد گرفتن ....میگیره و ول میکنه .یه احساس سنگینی زیر شکمم میکنم .منتظریم عزیزم...منتظر اومدنت.دیشب ساک خودمو بستم و امروز من و بابایی رفتیم دفترچه مو تمدید کردم .
نمیدونم قراره درد زیادی رو تحمل کنم یا نه فقط دوست دارم همین که به دنیا اومدی بغلت کنم.
امروز نوبت دارم ...امروز نوع زایمانم مشخص میشه .هر چی خدا بخواد و به صلاح باشه می پذیرم ...و نمیخوام سخت بگیرم.
دوستای خوبم به دعاتون احتیاج دارم.
وااای پسر گلم نمیدونی با چه اشتیاقی انتظار اومدنتو میکشیم و لحظه های بودنتو تصور میکنیم.الانم داری توی دل مامانی تکون میخوری و من عاشق تکون خوردنتم.
خدایا توکل به تو....
تا الان حفظش کردی بازم مواظبش باش.ممنونتم خداجون.
امیدوارم همونطور که منو از چشم انتظاری درآوردی دوستای منتظرم رو هم از انتظار در بیاری .بازم به امید تو خدا جون .