شاک شدم
سلام گل پسری ...
این دو روز شادی عجیبی وجودمو پر کرده ..یعنی از دیروز تا الان منو بابا آرش تو آسموناییم چرا؟ خوب معلومه چون :
دیروز نوبت دکتر داشتم یعنی یه روز زودتر رفتم چون از درد کمر دیگه نفسم بالا نمی یومد تازه منتظر سونو بودم تا بدونم چند کیلو شدی گلکم...آخه ...هر کی منو میبینه میگه آخی... بچه ات خیلی ریزه.حتی دیروز که واسه کارای مرخصیم رفته بودم مدرسه یکی از همکارام گفت آخی بچه ات ( دور از جون دور از جون ) ....
خلاصه رفتم تو ، و مثل همیشه اول وزن و فشار مامانی که وزنم شده بود 83 ( قبل از بارداری 65 بودم )و جای خوشگل کار شنیدن صدای تپش قلب تو بود که آرامش بخش ترین آهنگ زندگیمه ...که دیدم دکتر اومد و فقط از روی شکم وضعیتمو چک کرد آخه من انتظار سونو داشتم ودیدم نوشت هفته 28 بارداری گفتم دکتر طبق محاسبه من الان باید هفته 31 باشم که افتاد توی شک .گفت باید سونو شی آخ جون...
و حالا سونو ...
دکتر گفت : دقیقاً 31 هفته و لبخند زد ...گفت وزنش 1750 گرمه و یک هفته از زمان خودش جلوتره و ماشاءالله بچه ی درشتیه ....( وای نمیدونی چقدر خوشحال شدم ) گفت : من گول شکمتو خوردم ..(مثل خیلی ها) خدا رو شکر.و گفت زودتر از موعد مقرر به دنیا می یاد.7 آذر .قربونت برم قشنگم که مثل بابایی عجولی....فدای اون چشات بشم که زود میخوان بیان دنیا رو ببینن.نوبت بعدی رو واسم زده 21 مهر....که خیلی چیزا مشخص میشه ...
دکتر خوبیه دکتر براتی و از موقعی که مشکل سرکلاژمو تشخیص داد بهش اعتماد زیادی پیدا کردم ...
خب گل من !
دیگه کم کم داری به زندگی مامان و بابا رنگ و بوی خاصی میدی .بی صبرانه منتظرتیم عشقم...قدم های کوچیکتو به زندگی ما بذار و دنیای کوچیکمون رو بزرگ و بزرگ تر کن نفس مادر...
چ